عید مبارک...

بسم رب المهدی (عج)

 

می شـود این رمـضــان مـوعــد فــردا باشــد؟          آخـرین مـاه صیـام غـم مـولا باشـد؟

می شود در شب قدرش به جهان مژده دهند         که همین ساله ظهور گل زهرا باشد؟

سلام آقا جان .

رمضان دیگری آمده است و هنوز شما نیامده اید ، نمی دانم تا به کی باید بدون شما روز و شبمان را سر کنیم و نفهمیم که بی شما بودن را نفهمیده ایم.

آقا جان ببخش آنقدر سرگرم دنیای کثیف و مشغله هایش شده ام که هر وقت یادم می آید مشغله های این دنیای نماندنی و ناپایدار مرا از شما دور کرده است از خودم بدم می آید.

مولا جان دلم برایت تنگ است.

وقت است که باز آیی...

مهدوی باشید و سبز

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج

بسم رب المهدی (عج)

روزها می گذرد. امروز, فردا , امروز و فردا... . زمان دیگر نای ِ گذراندن ثانیه ها را ندارد.
در تمام طول زندگی نمی دانم چند ورق کاغذ درباره ات خوانده ام, فقط گفته ام که بیا.
چند جمعه واقعا منتظر آمدنت بوده ام, فقط گفته ام که بیا.
چند قطره اشک از چشمانم برای در کنارت نبودن جاری شده است , فقط گفته ام که بیا.
چند بار زمانی که زمینه گناه برایم فراهم شده است گناه نکرده ام تا منتظر واقعیت باشم , فقط گفته ام که بیا.
چند بار دست به دعا برداشتم و اولین دعایم با اخلاص ظهورت بوده است , فقط گفته ام که بیا.
ولی آقای من با همه ی بدی های من و بی معرفتی های من, دوستت دارم. ای پسر فاطمه (سلام الله علیها) دل پر گناهم به ندیدنت و غیبتت هنوز هم که هنوز هست عادت نکرده است. این را از آنجایی میگویم که دل همه ی ما غروب جمعه میگیرد. بغضی در گلو داریم که ای کاش در تمام هفته اینگونه بود.
آقای من چشمانمان منتظر دیدنت می ماند.

مهدوی باشید و سبز

 

 

الهی العفو ...

 شب است و دلی شکسته، شب است و بغضی جگر سوز و غمی استخوان سوز شب است و من و دنیای بی تو، دنیایی که سرتاسر آرزوی دیدار توست، شب است و تاریکی، تاریکی ای که ماه را گم کرده و قدر راقدر نمی داند.
شب قدر است و با خیال تو کنج مسجد می نشینم، قرآن بر سر می گیرم تا شب قدری بسازم به یادماندنی، قرآن بر سر می گیرم تا به اندازۀ سالهای جهالتم که تو را نشناختم، که مهیای مردن جاهلی بودم «العفو» بگویم.
قرآن بر سر می گیرم تا به خاطر دست هایی که شب های قدر پیش، آمدن تو را نخواسته بود«العفو» بگویم و بگریم.
تا به اندازۀ روزهایی که نبودنت را حس نکردم «العفو» بگویم و بگریم.
تا به اندازۀ سالهایی که عاشقت نبودم از تو و تنها از تو عشق را گدایی کنم و «العفو» بگویم. تا به اندازۀ لحظه هایی که تو را رنجاندم رنج بکشم و «العفو» بگویم.
تا به اندازۀ روزهایی که در بودنت من غایب بودم اشک بریزم و «العفو» بگویم.
تا به اندازۀ عمر گرانبهایی که خزان شد و رفت و صدای «هل من ناصر ینصرنی» تو را نشنید «العفو» بگویم و بگریم.
تا به اندازۀ پروندۀ سیاهم که همیشه پیش روی تو باز است اشک بریزم و «العفو» بگویم.
العفو، ای مهربانتر از پدر که هر چه از تو دورتر شدم با به سویم آمدی
در این شبهای  قدر که ملائک آسمان را رها کرده و زمینی شده، به خدمت تو می رسند، شرم می کنم که ظهورتو را نخواهم.
العجل، العجل یا مولای یا صاحب الزمان

میلاد نور مبارکباد...

بسم رب المهدی (عج)

 

صبح خوبی است امروز          آسمان آبی آبی و زمین


          همه اش پرشده از سبزه  و راغ        بوی گلهای بهاری همشان شامه نواز

از پس پنجره ها می بینم      قمری و چکاوکان در آواز          زیر نور خورشید

با همان گرمی مطلوب              نه سرداست ونه داغ

           مردم کوچه برزن همگی خندانند     

با خودم تا که تامل کردم                         در پس خنده وآوازو طراوت دیدم

                      غصه و نغمه جانسوزو فسردگی را

به درون تا که رجوعی کردم                            دیدم ای وای شود آیا که:

میهمان باشد وصاحب خانه      رفته باشد پی دلواپسی اش

                                                         ودر آن خانه بود جای برای شادی

آهی از دل بکشیدم  گفتم      ای خدا رحمی کن

                                      برسان صاحب ما را تا که    سبزی گل نفس قمری وبلبل

            همشان بردارند       این غبار و غم فرسودگی از چهره شان

خنده ها خنده شود    تیرگی رخت ببندد زینجا               همه جا نور شود سرتاسر

                                             همه جا صدق وصفا باشد وبس

میلاد نور مبارکباد...

یاس سفیدم!


بیا که با ظهورت آیه"والنهار اذا تجلی" تأویل گردد....

مهدوی باشید و سبز

 

 

این جمعه هم گذشت . . .

بسم رب المهدی (عج)

                                            اللهم عجل لفرج مولانا صاحب الزمان

هر بار كه اولين اشعه هاي خورشيد بر چشمانم مي نشيند٬ به انتظار بي پايان خود مي انديشم. به تو مي انديشم كه شبهاي جمعه را با چشمان نمناك و ذكر اللهم كن لوليك و دعا براي آمدنت به به صبح مي رسانم. من شبها به ستاره هاي آسمان دخيل مي بندم تا خدا وعده ي ديدارت را به من بدهد.اي كسي كه با آمدنت صلح را به جهان و جهانيان هديه مي كني٬ مولاي من٬بيا و خانه ي قلبم را از بوي خود عطر آگين فرما.

آسمانِ بلندترين آرزوي من است روزي كه چشمانت جانماز من باشد.آن روز ٬ آفتابي ترين نقطه عمرم خواهد بود. هر روز٬ گلبرگ هاي گل ياس را مي بويم و چشمانم را باز نگه مي دارم تا به آسمان برسم.

يا مولا! اي كاش آن زمان تو هم در كنار ما باشي...

 

مهدوی باشید و سبز

 

وقتي تو نيستي هميشه آخرحرفم و حرف آخرم را با بغض مي خوانم ..

                       یا مهدی (عج)
وقتي تو نيستي هميشه آخرحرفم و حرف آخرم را با بغض مي خوانم ...

عمريست لبخندهاي لاغر خود را در دل ذخيره مي كنم براي روز مبادا ...
اما در صفحه هاي تقويم روزي به نام مبادا نيست ...
آن روز هر چه باشد روزي شبيه امروز ... روزي شبيه فردا ... روزي درست مثل همين روز ماست ...
اما كسي چه مي داند شايد فردا روز مبادا باشد ... هر روز بي تو روز مباداست ...
ديوارهاي كوتاه از پشت هفت ديوار ... ديوار من ... ديوار تو ...
آه ... كه چقدر فاصله ها زيادند ...
اي گل زيبا ...
به روي نديده ات قسم چشمان عاشقم در پي واژه اي مي گردند تا نامت را صدا كنند ...
اما چه كند واژه ها و چه بي معناست هر واژه اي در برابر معناي وجودت ...
از مهرباني « م » مي چينم ...
از هدايت « ه » را ...
از دادگري « د » را ...
و از يوسف گمگشته « ي » را ...
و گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروب ها مي گيرد ...
و من از تراكم سياه ابرها مي ترسم ...
و هيچ كس مهربانتر از تو نيست صدا مي زنم ...
كجاست آن يوسف گمگشته مهرباني كه چراغ هدايت به دست در زمين دادگري كند ؟
كجاست مهـدي ... ؟
مرا در ياب ...
در انتظارت هستم و خواهم بود ... بيا ... بيا ...
مهديا دل شكسته ام را به تو مي سپارم ... دلدارم تو باش

                                                                              « به اميد روز ظهور »

و چه بسيار منتظران منتَظَر ...

بسم الله الرّحمن الرّحيم

...در اين هنگام از تاريکي ؛ تنها صداي نفس کشيدن ساعت شماته دار بگوش ميرسد ؛
و زمان ميگذرد ؛
و تو سالهاست که همچنان از پس "ابر غيبت نظاره گر مدعيان انتظاري ؛ و خود چشم انتظارمصلِحان منتظر مصلَح ؛
و اينک آيا آن زمان فرانرسيده است؟
مولا ي من ؛ زاهدان منتظر روزيند که که زهد و تقواي مهدوي ، عالم گير شود ؛
و عابدان در انتظار ساعتي که به همراه مسيح ، نمازي به امامتِ ولايت اقامه کنند ؛
و عارفان چشم به راه جمعه اي که مست از ظهور تو ، از شراب حضورت ، جامها بزنند.
آقاي من ؛ چه ندبه اي هايي که هنوز ترنم " متي ترانا و نراک " شان به گوش ميرسد ...
‌و چه بسيار عاشقاني که با نواي " اللهم ارني الطلعة الرشيده " از اين جهان رخت بربستند؛
و چه بسيار دلباختگاني که با آرزوي " فاخرج من قبري " چشم از اين دنيا فروبستند ؛ و چه بسيار منتظران منتَظَر ....
و ما نيز آيا نعمت رؤيت قائم نصيبمان نميگردد؟
ميرسد آيا به ما صداي " انا المهدي " ات ، زماني که " پا در جاي قدوم خليل بت شکن " نهاده اي ،
... و ميشود آيا فرياد " بقية الله خير لکم " ات ، هنگامي که تکيه بر کعبه کرده اي ، ذوالفقار علوي در دست داري و آماده ي انتقامي از کشندگان جد مظلومت حسين - عليه السلام - ، گوش ما را هم بنوازد؟
اي دليل "اتصال زمين و آسمان " هنوز آيا زمين " ملئت ظلما و جورا " نشده که با رايت عباسي ات سايه ي عدلت را بر آن بيفکني ؟
مهديا ؛ اينک جهان بيش از هرزمان درانتظار توست ؛ در انتظار عدالتت ؛‌ و منتظر جمعه اي که صداي " جاء الحق و زهق الباطل " طنين انداز شود ...
و هنوز آيا زمان آن فرانرسيده است؟

            وقت است که باز آیی

 

غروب جمعه

 بسم رب المهدی (عج) 

نمي‌دانم در غروب جمعه چه رازي نهفته است! آسمان آبي است، اما دلت حال غروب ابري‌ترين روزهاي پاييز را دارد. اگر جمعة زيباترين روز بهار با گل‌هاي سرخ هم كه باشد، دلتنگي غروب ابري بر دلت پنجه مي‌كشد. بعدازظهر آدينه، آيينة دلتنگي غريبي است؛ دلت بهانه مي‌گيرد؛ هيچ‌چيز آرامت نمي‌كند؛ قرار از دلت مي‌رود؛ ناگاه به خود مي‌آيي و مي‌بيني كه قطرات اشك به آرامي تمام صورتت را پوشانده است. در غروب جمعه، چه رازي نهفته است؟ اين اشك از كجا آمده است؟ بهانة گريه چيست؟ اي كاش دلت با گريه آرام مي‌گرفت. گريه تو را بي‌قرارتر مي‌كند. دلتنگي بيشتر به جانت پنجه مي‌كشد. گاهي كه آسمان ابري است و خيال باريدن دارد، دلتنگ‌تر مي‌شوي؛ گريه‌ات به گرية غريبانة آسمان مي‌پيوندد

به خاطر مي‌آوري، تابستان يا بهار هم كه باشد، فرقي نمي‌كند. دلتنگي غروب جمعه يكي است. برمي‌خيزي،

مفاتيح را مي‌گشايي؛ صبح جمعه را همراه طلوع آفتاب و "ندبه" در فراق "او" آغاز كرده‌اي؛ غروب آفتاب را با "سمات" به پايان مي‌بري و بر سجادة نماز مغرب كه مي‌ايستي و قامت نماز مي‌بندي، احساس غريبي داري؛ احساس اينكه او نيز در جايي از همين زمين، قامت به نماز بسته است. غريبِ تنهايي كه منتظر يك جمعة خاص است؛ جمعة فرج، جمعة ظهور، جمعة نجات ....

اين غم غربت غروب جمعه، جز به ياد او، به ياد كه مي‌تواند باشد؟ اين غم هجر اوست كه غروب هر جمعه را رنگ انتظار مي زند. از خودت مي‌پرسي: "چگونه يك هفتةديگر را بدون او گذراندي؟ چگونه جمعه‌اي ديگر بدون حضور او گذشت؟ تو به چه مشغولي كه او را با همة وجود فرياد نمي‌كني؟". بي‌شك او خود از اين دوران غيبت طولاني دلتنگ است. كجايند شيعيان واقعي و منتظران راستينش كه جمعة حضورش را با تمامي نياز بخواهند؟ آخر تا كي غروب جمعه، غروب اين دلتنگي دل‌هاي ماست؟ تا كي نگاهمان به راه و دلمان به انتظار بماند؟ آخر چرا نبودنش را عادت كرده‌ايم؟ چطور توانسته‌ايم و مي‌توانيم بدون او جمعه‌هايمان را بگذرانيم؟ ولی آنچه آراممان ميکند اين است که خواهی آمد -


خواهی آمد ای سوار سبز پوش ---لحضه هايم را بهاری می کنی
با نگاه خويش در متنم زمان ---- عشق را هر لحضه جاری می کنی

 

مهدوی باشید و سبز


یاس.......

بسم رب المهدی (عج)

یاسها یادآور تنهایی اند

جلوه هایی از شکوه ناجی اند

یاسها یادآور یاران دور

یاسها آئینه ی بانوی نور

آشنای آن دل پر درد او

راز دار بی صدای پر غرور

یاس رنگ عشق و بوی انتظار

یاس آن آئینه ی اسرار دار

نور بانوی دو گیتی در رگش

خون آن پهلو شکسته در کفش

یاس هر صبح وسحر بیدار بود

از صدای ناله ها آگاه بود

باید آن شب را به خاطر آورد

یاس آن شب تا سحر بیدار بود

هم صدای ناله های یار بود

شاهد ظلم و جفای مردمان پست و رذل

شاهد بی تابی سنگ و در و دیوار بود

یاس با درد دل من آشناست

یاس با فریاد آن هم هم صداست

یاس تنها مونس شبهای من

یاس گلبرگش چنان دریای غم

یاس با من همنوایی می کند

با تمام عشق یاری می کند

یاس شیدا یاس عشق است و صفا

یاس را باید بدانی از خدا...

تو این ایام دعا یادتون نره

التماس دعا......

 

مهدوی باشید و سبز