بسم رب المهدی (عج)

روزها می گذرد. امروز, فردا , امروز و فردا... . زمان دیگر نای ِ گذراندن ثانیه ها را ندارد.
در تمام طول زندگی نمی دانم چند ورق کاغذ درباره ات خوانده ام, فقط گفته ام که بیا.
چند جمعه واقعا منتظر آمدنت بوده ام, فقط گفته ام که بیا.
چند قطره اشک از چشمانم برای در کنارت نبودن جاری شده است , فقط گفته ام که بیا.
چند بار زمانی که زمینه گناه برایم فراهم شده است گناه نکرده ام تا منتظر واقعیت باشم , فقط گفته ام که بیا.
چند بار دست به دعا برداشتم و اولین دعایم با اخلاص ظهورت بوده است , فقط گفته ام که بیا.
ولی آقای من با همه ی بدی های من و بی معرفتی های من, دوستت دارم. ای پسر فاطمه (سلام الله علیها) دل پر گناهم به ندیدنت و غیبتت هنوز هم که هنوز هست عادت نکرده است. این را از آنجایی میگویم که دل همه ی ما غروب جمعه میگیرد. بغضی در گلو داریم که ای کاش در تمام هفته اینگونه بود.
آقای من چشمانمان منتظر دیدنت می ماند.

مهدوی باشید و سبز